مصاحبه کننده : در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟ متقاضی : 499 عدد ! مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید. متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !! مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیحدهید ! متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم – مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !! مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟ متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !! مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟ متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !! مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟ متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟ مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا ------------------------- یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که برن یه رستوران خیلی شیک … وقتی رسیدن به رستوران , دربون رستوران گفت: سلام بهروز جان … حالت چطوره ؟؟؟ زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت : بهروز , تو قبلا اینجا بودی ؟؟ شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم … وقتی نشستن , گارسون اومد و گفت : همون همیشگی رو بیارم ؟؟؟ زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : این از کجا میدونه تو چی میخوری ؟؟؟ شوهر : اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید … خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت : سلام بهروز جان … آهنگ مورد علاقتو میخونم برات …. زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون. شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد …. بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن …. زنه سرش داد زد و انواع فحشارو بهش داد … یهو راننده تاکسی برگشت گفت : بهروز اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها …. --------------------------- زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. يک روز تصميم گرفت ميزان علاقه ای که دامادهايش به او دارند را ارزيابی کند. يکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم مي زدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شيرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکينگ خانه داماد بود و روی شيشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت». زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت که روی شيشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت». نوبت به داماد آخری رسيد. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. اما داماد از جايش تکان نخورد. او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم؟ همين طور ايستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح يک ماشين بی ام و آخرين مدل جلوی پارکينگ خانه داماد سوم بود که روی شيشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»
از طرف مدیر وبلاگ : فرزان شولی پور
لطفا بعد از خواندن مطالب نظر بدهید